صفحه
در انتظار گودو
با نمایشنامه کمتر ارتباط برقرار میکنم تا رمان ولی این نمایشنامه یه چیز دیگه بود!
کل داستان خیلی مسخره و احمقانه بود و هیچ اوج و فرودی نداشت و اصلاً معلوم نبود داستان چیه، خود شخصیتهاش هم نمیدونستن. یه جاهایی آدم از این مسخرگی خندهش میگرفت، ولی خنده تلخی بود. یه جورایی انگار داشت زندگی روزمره رو به سخره میگرفت. با اینکه کل داستان پوچ و مسخره بود ولی انگار داشت همین پوچی رو هم مسخره میکرد!
در کل به نظرم خیلی خوب بود …
نقل قولهایی از کتاب:
- ولادیمیر: بیا ما هم توبه کنیم ببینیم چه میشود.
استراگون: توبه کنیم؟ از چی؟
ولادیمیر: والا … (میرود تو فکر.) دیگر قرار نبود واردِ جزئیات بشویم - استراگون: اصلاً باید کار را یکسره کنیم و سر بگذاریم به بیابان.
ولادیمیر: ما که یک بار این کار را کردهایم.
استراگون: آره، خب.
ولادیمیر: ولی، خب، بدتر از این هم هست.
استراگون: بدتر از چی؟
ولادیمیر: فکر.
استراگون: صد در صد.
ولادیمیر: بدونِ فکر هم میشد گذراند. - یعنی آن وقت که دیگران درد میکشیدند، من خواب بودم؟ الاناش چی؟ باز خواب نیستم؟ یا فردا که بیدار شدم، یا خیال کردم که بیدار شدهام، از امروز چه میگویم؟ میگویم با رفیقم، استراگون، یک کله وایسادیم اینجا به انتظار گودو تا شب شد؟ میگویم یک پوتزویی با غلامش آمد و چند کلام با ما اختلاط کرد و رفت؟ گیرم همه اینها را هم گفتم، چقدرش حقیقت دارد؟
لینک گودریدز
من سیاوش مزداپور هستم …
هر چی فکر کردم نمیدونستم بعدش چی باید بنویسم! فقط اینو میدونم که موجودی نیمه هوشمند و نیمه خودآگاهم (اینم حتی خیلی مطمئن نیستم) که در مقایسه با ابعاد مکانی و زمانی کیهان با تقریب خوبی فقط یه نقطهم D: کلا هم شگفتزده هستم از دنیایی که دورمه!
ولی خب اینجا یه سری چیز که تو ذهنم هست رو مینویسم و شاید یه فرجی شد و تونستم دنیا رو کمی بهتر درک کنم.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.