179

صفحه

امتیاز پنج

بوف کور

تصویر صادق هدایتبه یادم هست که این کتاب را در روز 29 اسفند سال 93 در یک روز به طور کامل خواندم. یعنی از صبح تا قبل سال تحویل! داستان عجیبی دارد. تقریباً مثل یک کابوس است. کتاب دو قسمت دارد و به صورت اول شخص است.

در قسمت اول، شخصیت داستان با دیدن زنی اثیری (یعنی ماوراءالطبیعه) به تکاپو می‌افتد و دنباله عجیبی پیدا می‌کند. سپس در انتهای قسمت اول شخص تریاک کشیده و به حالت خلسه می‌رود و از داستانی دیگر سردرمی‌آورد. در آن داستان همان شخص همسری دارد که به او می‌گوید لکاته. جالب این است که هیچ کجا در داستان شخصیت‌ها اسم خاصی ندارند. این لکاته انگار در نظر شخص اول داستان، که حالت هذیانی دارد، با همه افراد رابطه برقرار می‌کند به جز او. او که خود را همواره در شرف مرگ می‌بیند، انتظار آن را می‌کشد و حول این موضوع داستان به طرز هذیان‌گویانه افراطی جلو می‌رود.

جالب این است که در دو داستان بعضی از چیزها یکسان می‌شوند و به هم ربط شبح‌گونه‌ای پیدا می‌کنند. صادق هدایت توصیف‌های بی‌نظیر و طولانی‌ای از افرادی همانند زن اثیری و پیرمرد گوژپشت می‌کند. بعضی از سخنان اول شخص به شرح زیر است:

چند روز پیش یک کتاب دعا برایم آورده بود که رویش یک وجب خاک نشسته بود. نه تنها کتاب دعا بلکه هیچ جور کتاب و نوشته و افکار رجاله‌ها (لقبی که به مردم عادی داده بود) به درد من نمی‌خورد. چه احتیاجی به دروغ و دونگ‌های آن‌ها داشتم، آیا من خودم نتیجه یک رشته نسل‌های گذشته نبودم و تجربیات موروثی آن‌ها در من باقی نبود؟ آیا گذشته در خود من نبود؟ ولی هیچوقت نه مسجد نه صدای اذان و نه وضو و اَخ و تُف انداختن و دولا راست شدن در مقابل یک قادر متعال صاحب اختیار مطلق در من اثری نداشت …

صفحه 122-123

حس می‌کردم در مقابل مرگ، مذهب و ایمان و اعتقاد چقدر سست و بچگانه و تقریباً یک جور تفریح برای اشخاص تندرست و خوشبخت بود – در مقابل حقیقت وحشتناک مرگ و حالات جانگدازی که طی می‌کردم، آنچه راجع به کیفر و پاداش روح و روز رستاخیز به من تلقین کرده بودند یک فریب بی‌مزه شده بود و دعاهایی که به من یاد داده بودند، در مقابل ترس از مرگ هیچ تأثیری نداشت

صفحه 124

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

من سیاوش مزداپور هستم …

هر چی فکر کردم نمیدونستم بعدش چی باید بنویسم! فقط اینو میدونم که موجودی نیمه هوشمند و نیمه خودآگاهم (اینم حتی خیلی مطمئن نیستم) که در مقایسه با ابعاد مکانی و زمانی کیهان با تقریب خوبی فقط یه نقطه‌م D: کلا هم شگفت‌زده هستم از دنیایی که دورمه!

ولی خب اینجا یه سری چیز که تو ذهنم هست رو می‌نویسم و شاید یه فرجی شد و تونستم دنیا رو کمی بهتر درک کنم.

جدیدترین‌ها: