صفحه
دستهای آلوده
عالی بود! واقعا لذت بردم وقتی میخوندم. شروع داستان، روایت داستان، پایانش، همه چیش خوب بود …
اما حالا میدانم که من در عقیده خودم تنهای تنها هستم. اما عقیده ام را تغییر نخواهم داد!
و شما روشنفکرها برای اینکه کاری انجام ندهید، دست به دامان منزهطلبی شدهاید. هیچ کاری نکردن، ساکن و ساکت ماندن، دست زیر چانه زدن و دستکش به دست کردن! اما من دستهایم آلوده است. تا آرنج. من دستهایم را توی کثافت و خون فروکردهام. و تازه بعدش چه؟ خیال میکنی با کمال معصومیت و دور از هر گناهی میشود حکومت کرد؟
نقل قولهایی از کتاب:
- اولگا: تو هم دنبال کار خطرناک میگردی؟ هوگو: نه آن خطرها. (پس از یک لحظه). اولگا من میلی به زندگی ندارم
- هوگو: موجوداتی وجود داشتند که سر راه آدمهای گنده میایستادند و یک بمب توی جیبشان بود. بمب میترکید، رجل بزرگوار به هوا میرفته و خود یارو هم باهاش. من این کار را بلدم. لویی: آنها آنارشیست بودند. تو چون مثل آنها هستی خوابشان را میبینی روشنفکر آنارشیست! حیف که ۵۰ سال دیر به دنیا آمدهاید. ترور فردی دورهاش تمام شده. هوگو: پس من آدم هیچکارهایام؟ لویی: در این موضوع به خصوص بله.
- هوگو: درست مثل هم است؛ کشتن و مردن هردوشان یک چیزند در هر دو صورت آدم تنها است …
- اما تو؟ پسر جان ترا خوب میشناسم. تو مخربی. آدمها مورد نفرتت هستند. چون تو از خودت متنفری. منزه بودن تو درست شبیه مرگ است و انقلابی که تو در مغز میپروری انقلاب ما نیست. تو نمیخواهی دنیا را تغییر بدهی. تو میخواهی دنیا را بترکانی!
من سیاوش مزداپور هستم …
هر چی فکر کردم نمیدونستم بعدش چی باید بنویسم! فقط اینو میدونم که موجودی نیمه هوشمند و نیمه خودآگاهم (اینم حتی خیلی مطمئن نیستم) که در مقایسه با ابعاد مکانی و زمانی کیهان با تقریب خوبی فقط یه نقطهم D: کلا هم شگفتزده هستم از دنیایی که دورمه!
ولی خب اینجا یه سری چیز که تو ذهنم هست رو مینویسم و شاید یه فرجی شد و تونستم دنیا رو کمی بهتر درک کنم.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.