230

صفحه

امتیاز پنج

مارلا باشگاه مشت زنیکتاب باشگاه مشت‌زنی

چندبار فیلم را دیدم ولی باز هم کتابش را خواندم، هر چند قبلا این کار به نظرم احمقانه می‌آمد چون داستان را می‌دانی ولی این کتاب فرق داشت. نمی‌خواهم بگویم شاهکار ادبی بود یا بهترین داستانی بود که دیده و خوانده بودم، اما به نظرم به بهترین شکل تقابل انسان و مدرنیته را نشان داد. انسانی که به موجب
زندگی ماشینی و روزمرگی از خود بیگانه شده. نه هدفی دارد نه آرمانی نه اعتقادی، سرگردان و گیج به دنبال روزمرگی‌های پوچ. زمانی می‌رسد که این تضاد درونی باعث انفجار می‌شود. ارزش‌ها به ضدارزش‌ها و ضدارزش‌ها به ارزش‌ها تبدیل می‌شوند. تقدس از بین می‌رود. خودسازی جای خود را به خودویرانگری می‌دهد. انسان می‌فهمد جامعه متمدن و مدرنی که ساخته پاسخگوی نیازهای درونی او نیست، هویت او را می‌گیرد و به جایش پول و مدرک را قرار می‌دهد. ما با عقل و منطق و با دستان خودمان خدایانمان را کنار زدیم ولی هیچ جایگزینی برای آن نگذاشتیم.

“You are not your job, you’re not how much money you have in the bank. You are not the car you drive. You’re not the contents of your wallet. You are not your f… khakis. You are all singing, all dancing crap of the world.”

“I’ve met God across his long walnut desk with his diplomas hanging on the wall behind him, and God asks me, “Why?”
Why did I cause so much pain?
Didn’t I realize that each of us is a sacred, unique snowflake of special unique specialness?
Can’t I see how we’re all manifestations of love?
I look at God behind his desk, taking notes on a pad, but God’s got this all wrong.
We are not special.
We are not crap or trash, either.
We just are.
We just are, and what happens just happens.
And God says, “No, that’s not right.”
Yeah. Well. Whatever. You can’t teach God anything.”

نقل قول‌هایی از کتاب:

  • در دوره‌ی نسل ما هیچ جنگ بزرگی اتفاق نیفتاد. هیچ رکود اقتصادی طولانی پیش نیامد. ولی ما یک جنگ بزرگ بر سر روح داشتیم. ما یک انقلاب بزرگ علیه فرهنگ داشتیم. رکود بزرگ، زندگی ماست. روح‌مان است که راکد شده.
  • وقتی تایلر پروژه خرابکاری را راه انداخت گفت که هدف پروژه آدم‌هایی دیگر نیستند. تایلر برایش مهم نبود که به کسی آسیب می‌رسد یا نه. هدف تایلر این بود که به تمام اعضای طرح بفهماند که آن‌ها میتوانند تاریخ را کنترل کنند.
    تک تک ما این قدرت را داریم که دنیا را در دست خودمان بگیریم.
    ما می‌خواستیم دنیا را از شر تاریخ خلاص کنیم.
  • پدرم هیچ وقت دانشگاه نرفت بود پس خیلی مهم بود که من تحصیلات دانشگاهی داشته باشم. بعد از دانشگاه از تلفن راه دور به او زنگ زدم و گفتم: حالا چی؟
    پدرم نمی‌دانست
    وقتی بیست و پنج سالم شد و کار پیدا کردم، از راه دور گفتم حالا چی؟ پدرم نمیدانست، پس گفت زن بگیر.
    من یک پسر سی‌ساله‌ام و هنوز نمیدانم که آیا چاره کارم یک زن دیگر است یا نه.»
    «شاید خودسازی جواب نباشد
    تایلر هیچ وقت پدرش را ندیده بود.
    شاید جواب، خود ویرانگری باشد.
  • اگر بی‌خوابی سراغت بیاید وضع همینطور است. همه چیز از دور هم دورتر می‌شود، یک کپی از کپی از کپی. بی‌خوابی بین تو و همه چیز فاصله می‌اندازد، نه تو میتوانی چیزی را لمس کنی نه چیزی تو را.
    این آزادی بود، از دست دادن هر نوع امید، آزادی بود.
  • چیزهایی که قبلا صاحبشان بودی حالا صاحبت شده‌اند.

لینک گودریدز

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

من سیاوش مزداپور هستم …

هر چی فکر کردم نمیدونستم بعدش چی باید بنویسم! فقط اینو میدونم که موجودی نیمه هوشمند و نیمه خودآگاهم (اینم حتی خیلی مطمئن نیستم) که در مقایسه با ابعاد مکانی و زمانی کیهان با تقریب خوبی فقط یه نقطه‌م D: کلا هم شگفت‌زده هستم از دنیایی که دورمه!

ولی خب اینجا یه سری چیز که تو ذهنم هست رو می‌نویسم و شاید یه فرجی شد و تونستم دنیا رو کمی بهتر درک کنم.

جدیدترین‌ها: