صفحه
مردی به نام اُوه:
کتاب خوب و روانی بود، البته فراز و فرودهای داستان خیلی زیاد نبود ولی به شکل خیلی زیبایی شخصیتها رو توصیف کرده بود. یکی از شخصیتهای کلیدی داستان زنی ایرانی بود و به نظرم به خوبی فرهنگ ایرانی رو توش نشون داده بود. کتاب فصلبندیهای کوچیک داشت و مرتب توی زمان عقب و جلو میرفت که همین باعث میشد حوصله خواننده سر نره.
مرگ مسئله عجیبی است. آدمها در کل عمرشان جوری زندگی میکنند که انگار مرگ اصلا وجود ندارد، در صورتی که بیشتر وقتها مهمترین دلیل زندگی است. بعضیها آنقدر زود متوجه حضور مرگ میشوند که با شور و هیجان بیشتر، با لجبازی یا با دیوانهبازی بیشتر زندگی میکنند. بعضیها باید حضور مداوم مرگ را حس کنند تا بفهمند نقطه مقابل زندگی چیست. بعضیها آنقدر درگیرش هستند که حتی قبل از اینکه اجلشان برسد، توی اتاق انتظار نشستهاند. ما از مرگ میترسیم ولی ترس واقعی بیشترمان از این است که این شتر درِ خانه شخص دیگری بخوابد. همیشه بزرگترین ترسمان از این است که مرگ سراغمان نیاید و در این دنیا تک و تنها بمانیم.
صفحه 359
من سیاوش مزداپور هستم …
هر چی فکر کردم نمیدونستم بعدش چی باید بنویسم! فقط اینو میدونم که موجودی نیمه هوشمند و نیمه خودآگاهم (اینم حتی خیلی مطمئن نیستم) که در مقایسه با ابعاد مکانی و زمانی کیهان با تقریب خوبی فقط یه نقطهم D: کلا هم شگفتزده هستم از دنیایی که دورمه!
ولی خب اینجا یه سری چیز که تو ذهنم هست رو مینویسم و شاید یه فرجی شد و تونستم دنیا رو کمی بهتر درک کنم.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.