صفحه
شب پیشگویی:
اولین رمانی بود که از پل استر (Paul Auster) خوندم. داستان به شدت جذابی بود، یه وقتایی غرق میشدم تو کتاب و اصلا یادم میرفت زمان گذشته. نحوه روایت داستان، نحوه شخصیتپردازیش به نظرم عالی بود و همیشه در حین داستان یه حالت مرموزی بود که حس عجیبی بهم میداد. پایان داستان به نظرم غیرقابل پیشبینی بود اما حقیقتش من انتظار بیشتری داشتم، شاید خیلی زود تموم شد، من فکر میکردم مفصلتر داستان رو ببنده. اما با این همه به نظرم خیلی داستان جذابی بود و از خوندنش لذت بردم.
هیچ معنیای ندارد سیدنی، به جز اینکه تو یکخرده خُلی. من هم به اندازه تو عقلم پارهسنگ میبرد. ما نویسندهایم مگر نه؟ مگر از آدمهایی مثل ما توقع دیگری هم میتوان داشت؟
صفحه 54
اما او در چنگال ایدهای گرفتار است؛ ایدهای چنان بزرگ، چنان عظیمتر از خواستهها و وظایف حقیرش که احساس میکند چارهای جز اطاعت از آن ندارد، حتی به بهانه رفتاری بیمسئولیت و انجام کارهایی که تا دیروز آنها را از نظر اخلاقی نفرتانگیز میپنداشت.
صفحه 69
… و عاقبت پی میبرد که تنها خودش مسئول ایجاد هویت کنونیاش است. خودکنونی ما مولود رفتار و اندیشه خودمان است.
صفحه 138
اندیشهها واقعیت دارند. واژهها واقعیاند. هر چه انسانی باشد واقعی است و گاه ما پیش از وقوع حادثهای از آن باخبر میشویم، ولو اینکه از پیشبینی خود آگاه نباشیم. ما در زمانِ حال به سر میبریم، ولی آینده را هر لحظه در درون خود داریم. شاید نوشتن به همین مربوط باشد سیدنی؛ نه گزارش رویدادهای گذشته، بلکه ایجاد رویدادهای آینده.
صفحه 247
من سیاوش مزداپور هستم …
هر چی فکر کردم نمیدونستم بعدش چی باید بنویسم! فقط اینو میدونم که موجودی نیمه هوشمند و نیمه خودآگاهم (اینم حتی خیلی مطمئن نیستم) که در مقایسه با ابعاد مکانی و زمانی کیهان با تقریب خوبی فقط یه نقطهم D: کلا هم شگفتزده هستم از دنیایی که دورمه!
ولی خب اینجا یه سری چیز که تو ذهنم هست رو مینویسم و شاید یه فرجی شد و تونستم دنیا رو کمی بهتر درک کنم.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.