صفحه
ظهور و سقوط رایش سوم
این کتاب رو خیلی وقت پیش خوندم، دفتری پیدا کردم که خلاصهای از جلد اولش رو نوشته بودم (البته همین خلاصه هم کامل نبود و فقط شرح اوایل زندگی هیتلر قبل از رسیدن به قدرت رو نوشتم!):
ظهور و سقوط رایش سوم درباره روی کار آمدن و برکنار شدن حکومت نازی در آلمان است. رایش اول امپراتوری روم غربی بود که در قرن نهم میلادی تاسیس شد و در سال 1806 از میان رفت، رایش دوم امپراتوری آلمان از سال 1871 تا 1918 بود و رایش سوم حومت هیتلر از سال 1933 تا 1945 بود.
آدولف هیتلر در روز 19 آوریل 1889 در اتریش به دنیا آمد. در جوانی پدر او اصرار داشت که آدولف کارمند دولت شود اما او مخالفت کرد و در رویاهایش میخواست هنرمند شود. پدرش در سال 1903 فوت کرد. از سن 16 سالگی تا 18 سالگی هیتلر کار خاصی نمیکرد و خود آن را خوشحالترین دوران زندگی خود نامید. او کتابخوانی حریص بود به طوری که دوستانش او را با انبوهی کتاب در اطرافش به یاد دارند. در 18 سالگی با پول اندکی که داشت عازم وین شد تا به دنبال رویای هنری خود برود. او در امتحان ورودی مدرسه هنر قبول نشد. او در سالهای 1909 تا 1913 ناامید و ولگرد در وین به سر میبرد و به گفته خود سیاهترین دوران زندگی او بود. در این دوران ولگردی او برای گذراندن زندگی همه کار میکرد، از پادویی تا نقاشی ساختمان. او نه سیگار میکشید و مشروب میخورد و نه با زنان سر و کاری داشت. او تمام اوغات فراغتش را کتاب میخواند.
در این دوران فعالیتهای حزبهای مختلف آلمان آن زمان (حزبهای سوسیال دموکرات، سوسیالیستهای مسیحی و ناسیونالیست پانژرمن) را به وقت بررسی میکرد و نقصهای آنها را درمیآورد. در تابستان 1914 جنگ فرارسید و او نیز مانند میلیونها تن وارد جنگ شد.
در سال 1918 جنگ جهانی اول پایان یافت. او در طول جنگ دوبار نشان دلیری گرفت. او بعد از جنگ در دایره اخبار و مطبوعات ارتش استخدام شد. روزی اداره سیاسی به او دستور داد که به گروه سیاسی کوچکی به نام حزب کارگران آلمان سری بزند. 24، 25 نفر در یکی از اتاقهای تاریک آبجوفروشی گردهم آمده بودند. در آنجا گوتفرید فِدِر در حال نطق بود که فردی دارای غقاید اقتصادی عجیبی بود. سخنرانی او هیتلر را تحت تاثیر قرار نداد. بعد از نطق او میخواست برود که پروفسوری عقاید فدر را مورد تردید قرار داد و پیشنهاد داد که باواریا باید از پروس جدا شود که ناگهان هیتلر به خشم آمد و چنان نطقی کرد که به گفته خود آن پروفسور مانند تولهسگ آبکشیده مجلس را ترک کرد.وقتی هیتلر در حال رفتن بود، مردی جزوه کوچکی در دست او گذاشت. نام اون آنتون دِرِکسِر بود که بنیانگذار واقعی ناسیونال سوسیالیسم (حزب نازی) بود.
صبح روز بعد هیتلر جزوه را به دقت مطالعه کرد. او دید بسیاری از عقاید و افکاری که در طی سالهای ولگردی پیدا کرده بود در آن منعکس شده بود. هدف اصلی در درکسر حزبی سیاسی بود که تودههای طبقه کارگر متکی ولی کاملا ناسیونالیست باشد. همان روز هیتلر کارت پستالی حاکی از دعوت او به حزب کارگران آلمان دریافت کرد.
او پس از دو روز تفکر، عضویت حزب را قبول کرد. او میگوید این قاطعترین تصمیم حیاتم بود. این حزب بیارزش دو عضو مهم داشت که بعدها به پیشرفت حزب کمک بسیاری کردند. یکی ارنست روهِم و دیگری دیتریش اکارت بود. روهم مردی چهار شانه و قوی بود. خشن، پرطاقت و بیرحم بود. او فرماندهی گروه بزنبهادرهای نازی را داشت که بعدا به اس.آ تغییر یافت. اکارت غالبا به نام بنیانگذار معنوی ناسیونال سوسیالیسم خوانده میشد. او مشاور نزدیک هیتلر شد.
از دیگر یاران هیتلر دز آن دوران رودولف هِس و آلفرد روزنبرگ بودند. درکسر قفلساز و اکارت شالوده معنوی حزب، فدر ایدئولوژِی حزب، روهم حمایت ارتش برای حزب را به دست آوردند و هیتلر، ولگرد سابق وین، رهبری حزب را در دست گرفت
من سیاوش مزداپور هستم …
هر چی فکر کردم نمیدونستم بعدش چی باید بنویسم! فقط اینو میدونم که موجودی نیمه هوشمند و نیمه خودآگاهم (اینم حتی خیلی مطمئن نیستم) که در مقایسه با ابعاد مکانی و زمانی کیهان با تقریب خوبی فقط یه نقطهم D: کلا هم شگفتزده هستم از دنیایی که دورمه!
ولی خب اینجا یه سری چیز که تو ذهنم هست رو مینویسم و شاید یه فرجی شد و تونستم دنیا رو کمی بهتر درک کنم.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.