ذهن
ذهن چیست؟
آیا میتوانیم ماشینی دارای ذهن بسازیم؟
چه ارتباطی میان ذهنها و بدنها است؟
مقدمه
کامپیوترها در فیلمهای زیادی ایفای نقش میکنند. بعضی با صداهای مصنوعی حرف میزنند؛ بعضی دیگر با نوشتن رشتهای از کلمات برای روی مانیتورهایشان صحبت میکنند. برخی سفینههای فضایی را مدیریت میکنند؛ برخی دیگر ، مغزشان، بدنشان را کنترل میکند. مردم با آنها صحبت میکنند، توسط آنها فهمیده میشوند و اطلاعات رد و بدل میکنند. بیشتر این توصیفات هنوز علمی تخیلی هستند. اما کامپیوترهای واقعی به وکیلها در پروندههایشان پیشنهاد ارائه میدهند و به دکترها برای تشخیص و به مهندسان در مورد راکتورهای اتمی، کمک میکنند. هم داستانهای فانتزی هم واقعیت کنونی، پدربزرگ و مادربزرگهای ما را حیرتزده میکرده. احتمالاً پدربزرگها و مادربزرگهای آنها این چیزها را جادو تصور میکردند. هنوز بیشتر ما داریم به آن عادت میکنیم، مسلم دانستن عصر سیلیکون.
اما هنوز تردیدهایی باقی است. ما انسانها همیشه فکر میکردیم خاص هستیم. همه ما تمایزی میان جهان مادی و جهان معنوی فرض میکنیم. اگر کامپیوترها واقعا ذهن مادی داشته باشند، بنابراین نه تنها ما باید در مورد این تمایز بازاندیشی کنیم بلکه ما با ساخته دست خود، آن را شکستهایم. البته تا وقتی که به طور عمیق در موردش تعمق نکردیم، باید از اینچنین نتیجهگیری مهمی اجتناب کنیم. هرچند اینکه کامپیوترها میتوانند فکر و عمل بکنند طبیعی به نظر میرسد اما نباید آن را مسلم فرض کرد. معمولا در فلسفه درمیابیم آنچه مسلم فرض میکنیم– نقطه نظر عقل سلیم –مانع از درک صحیحی از مسئله میشود. پس بیاید نگاه کنیم که آیا سخن من در پاراگراف نخست دقیق است یا نه.
من گفتم آنها صحبت میکنند. اما آیا واقعاً آنها به معنایی که مردم حرف میزنند، صحبت میکنند؟ اینکه آنها چیزی تولید میکنند که به نظر میرسد شبیه گفتار است، کافی نیست. ضبط صوت هم همانکار را میکند اما صحبت نمیکند. وقتی مردم صحبت میکنند منظورشان آن چیزی است که میگویند. برای فهمیدن چیزی، نیاز است که جملهها را متوجه شوند. اکنون من میگویم کامپیوترها همان چیزی که به آنها میگوییم را میفهمند. اما آیا واقعا آنها میفهمند؟ صدای حرف زدن ما به پالسهای الکتریکی تبدیل میشوند. پالسها از مدارهای الکتریکی ماشین عبور میکنند. و این باعث میشود که قسمت تولیدکننده گفتار (speech synthesizer)، صدا تولید کند. شاید طراحی ماشینی که بتواند این کار را انجام دهد خیلی هوشمندانه باشد، اما ما چه مدرکی داریم که نشان میدهد که ماشین میفهمد؟
خب، آیا یک ماشین میتواند بفهمد؟ دو پاسخ بدیهی به این سوال وجود دارد. اولین پاسخ را من ذهنگرا (mentalist) مینامم. ذهنگرا میگوید:
- کامپیوترها واقعاً نمیتوانند چیزی را بفهمند. برای فهم آنها باید دارای ذهنِ خودآگاه باشند. اما ما آنها را از تراشههای سیلیکونی ساختهایم و آنها را برنامهریزی کردهایم. ما به آنها ذهن خودآگاه ندادهایم. پس ما میدانیم آنها دارای ذهن نیستند.
در طرف دیگر، پاسخ دیگر را من رفتارگرا (behaviorist) مینامم. رفتارگرا میگوید:
- به طور طبیعی همه باید توافق داشته باشند که بعضی کامپیوترها قابلیت درک و فهم ندارند. اما هیچ دلیلی وجود ندارد که نمیشود یک کامپیوتری ساخت که بتواند بفهمد. اگر ماشین همانند فردی که میتواند گفتار را بفهمد، به سخنی پاسخ دهد بنابراین ما دلایل زیادی داریم که بگوییم ماشین قادر است همانند وقتی که میگوییم یک شخص میفهمد، درک و فهم داشته باشد. ماشینی که از هر لحاظ طوری رفتار میکند که انگار میفهمد از یک ماشینی که میفهمد، غیر قابل تشخیص است. اگر ماشین به طور درستی رفتار کند، این نشان میدهد که ذهن داشته است.
روشن است که چرا من این پاسخ را “رفتارگرا” مینامم. رفتارگرا میگوید که فهمیدن یعنی طوری رفتار کنید که انگار میفهمید.
آنچه در اینجا داریم وضعیتی کاملاً آشنا در فلسفه است. دو دیدگاه مخالف وجود دارد– در این مورد، ذهنگراها و رفتارگراها –به نظر میرسد هر کدام از آنها چیزی به نفع خود دارند، اما هیچ کدام کاملاً درست به نظر نمیرسند. هر کدام از این دیدگاهها کمی از عقل سلیم را در خود دارند. ذهنگراها بر این وجهه از عقل سلیم متکی هستند که ماشینها نمیتوانند فکر کنند. رفتارگراها بر این وجهه از عقل سلیم متکی هستند که همه آنچه ما در مورد ذهن دیگران میدانیم از روی کارهایی است که آنها انجام میدهند. به نظر میرسد که عقل سلیم در اینجا قرار نیست که به ما بگوید که ذهنگراها درست میگویند یا رفتارگراها.
در واقع، اگر هر یک از این دیدگاهها را در نظر داشته باشید، میتوانید با انتخابهای فکری دشواری روبرو شوید. بیایید با مشکلی شروع کنیم اگر شما ذهنگرا باشید. فرض کنید کامپیوترِ در سوالْ در مغزِ یک ربات است، شبیه رباتهایِ داستانهای علمیتخیلی، دقیقاً شبیه یک شخص. این ربات خیلی باهوش است، به طوری که “بدن” آن دقیقاً همانند یک شخص خاص پاسخ میدهد: به عنوان مثال مادر شما. به همین دلیل من ربات را “M” صدا میکنم. شما چه مقدار دلیل برای اثبات اینکه مادرتان ذهن دارد میخواهید؟ آیا شما به همان اندازه دلیل مبنی ذهن داشتن ربات میخواهید؟ شما ممکن است بگویید، “نه اگر بدانم تراشه سیلسکونی در سرش دارد.” اما آیا تاکنون بررسی کردهاید که در سر مادرتان مغز (غیرسیلیکونی) وجود دارد؟ البته که شما بررسی نکردهاید، زیرا که اگر هم بررسی کرده باشید چیزی را اثبات نکردهاید. این عقیده که مادرِ شما ذهن دارد مبنی برای کارهاییست که انجام داده و حرفهایی است که زده. آنچه در سر او است ممکن است پرسش جالبی باشد، اما رفتارگرا در پاسخ خواهد گفت که آنچه در سر او وجود دارد، در تصمیمگیریِ اینکه آیا مادر دارای افکار هست یا نه، تاثیری ندارد. و اگر فرقی نمیکند چه چیزی در سر مادر شما است، چرا باید مهم باشد چه چیزی در سر M است؟
اگر شما ذهنگرا باشید، مشکل اساسی شما این است: چگونه توضیح میدهید که چرا یک ربات را فاقد ذهن میدانید وقتی که با همان شواهد مادرتان را دارای ذهن میدانید؟ قطعا اینکه مادرتان را بر اساس رفتار و گفتارش دارای ذهن فرض کنید اما دقیقا با همان شواهد، از قبول ذهن داشتن M امتناع کنید، پوچ به نظر میرسد.
من سیاوش مزداپور هستم …
هر چی فکر کردم نمیدونستم بعدش چی باید بنویسم! فقط اینو میدونم که موجودی نیمه هوشمند و نیمه خودآگاهم (اینم حتی خیلی مطمئن نیستم) که در مقایسه با ابعاد مکانی و زمانی کیهان با تقریب خوبی فقط یه نقطهم D: کلا هم شگفتزده هستم از دنیایی که دورمه!
ولی خب اینجا یه سری چیز که تو ذهنم هست رو مینویسم و شاید یه فرجی شد و تونستم دنیا رو کمی بهتر درک کنم.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.