Socrates Trial Death

سقراط پیامبر؟

بعد از خواندن دوباره رساله آپولوژی (دفاعیه) افلاطون، چیزی نظرم را جلب کرد: سقراط با لحنی پیامبرگونه به دفاع از خود می‌پردازد. سقراط در دادگاه حاضر می‌شود که در برابر آتنیان از اتهاماتی چون «فاسد کردن جوانان» و «انکار خدایان» دفاع کند. از ابتدا تقریباً می‌توان دریافت که سرانجام محاکمه چه می‌شود، زیرا سقراط به گونه‌ای سخن می‌گوید که انگار می‌داند در نهایت باید جام شوکران را سر بکشد. به نظرم سه مؤلفه می‌تواند این مسئله را نشان دهد: وجود ندایی الهی در سقراط، داشتن رسالتی از جانب خدا و پیشگویی درباره آینده و سرنوشت آتنیان.

حدوداً در ابتدای دفاعیه وقتی سقراط وارد مکالمه با ملتوس می‌شود، اتهام او را مبنی بر بی‌دینی را رد می‌کند:

سقراط: … از ادعانامه‌ات چنین برمی‌آید که جوانان را وادار ساخته‌ام خدایان شهر را منکر شوند و خدایانی دیگر بپرسند. ادعای تو همین است؟

ملتوس: ادعای من این است که تو مطلقاً منکر خدایانی.

اینکه سقراط خدایان آتنی را نفی نمی‌کند چیزی نیست که لحن او را پیامبرگونه می‌کند، بلکه نوعی وحی عارض شده بر اوست که گفتار او را شبیه پیامبران می‌کند. ندای درونی سقراط یا دایمون او را از انجام کارهای ناصواب بر حذر می‌دارد و دقیقاً پیروی از همین ندای درونی است که موجب می‌شود برخی او را منکر خدایان در نظر بگیرند. برای مثال:

سقراط: شاید  به نظر بعضی از شما بی‌معنی بیاید که من با یکایک مردمان گفت و گو می‌کنم و بدین سان خود را به رنج می‌افکنم ولی آن مایه دلیری ندارم که در انجمنها برپای‌خیزم و دولت را راهنمایی کنم. آنکه مرا از این کار بازداشته همان ندای درونی و خدایی [منظور دایمون است] است که بارها سخن از آن به میان آمده است. گرچه ملتوس در ادعانامة خود کوشیده است آن را مایه استهزای من سازد ولی  آن ندا را من از کودکی شنیده‌ام و هر بار مرا از عمل که می‌خواستم بجاآورم بازداشته در حالی که هیچ‌گاه به اقدام به کاری وادار ننموده است. همین ندای درونی همواره مرا از مداخله در کارهای سیاسی منع کرده، و چون نیک می‌اندیشم می‌بینم حق به جانب او بوده است.

یا برای مثال، پس از صدور حکم اعدام برای سقراط، او بار دیگر نطقی انجام می‌دهد و در حالی که آتنیان را نفرین می‌کند، برای لغو حکم اعدام از آن‌ها بخشش طلب نمی‌کند و درستی این عمل را بر این اساس می‌گذارد که ندای درونی، مانع این عمل او (یعنی عدم طلب بخشش) نشده است و نهایتاً نتیجه می‌گیرد که مرگ مصیبت نیست:

سقراط: دوستان من، کمی درنگ کنید تا شما را از واقعه‌ای شگفت‌انگیز که امروز برای من روی داده است آگاه سازم. ای دادرسان و حق این است که شما را به نام دادرس بخوانم آن ندای خدایی که همواره با من بود در چند روز گذشته نیرومندتر از پیش شده بود و بارها هر وقت می‌خواستم پای از راه صلاح بیرون نهم مرا بیدار می‌ساخت. ولی امروز با اینکه پیشامدی در انتظارم بود که بیشتر مردمان بزرگترین مصائب می‌شمارند، مرا از هیچ کار ممانعت نکرد: نه بامداد که از خانه بیرون می‌آمدم اخطاری به من نمود و نه هنگامی که به تالار دادگاه وارد می‌شدم. حتی در اثنای دفاع نیز آن ندای ملکوتی مرا از گفتن هیچ سخنی بازنداشت و حال آنکه در گذشته هنگام گفت و گو با مردمان بارها به گوش من رسیده و مرا از ادامة سخن مانع شده است. علت آن جز این نمی‌تواند بود که آنچه امروز برای من پیش آمده، نیک است و بیشتر مردمان که مرگ را مصیبت می‌شمارند بی‌گمان در اشتباهند. امروز من دلیلی آشکار به درستی این سخن بدست آورده‌ام: اگر کاری که امروز کردم بجا و به صلاح من نبود امکان نداشت آن ندای الهی مرا از آن باز ندارد.

همچنین سقراط در جاهایی اشاره می‌کند که فرستاده خدا یا خدایان است و رسالتی بر عهده دارد:

ولی به شما آتنیان که به من نزدیکتر از دیگرانید بیشتر خواهم پرداخت زیرا خدا به من فرمان داده است که چنین کنم …

مرا نیز خدا برای آن فرستاده است که همواره شما را بجنبانم و برانگیزم و سرزنش کنم …

راستی این سخن را که خدا مرا به شهر شما فرستاده است از اینجا می‌توانید دریافت که کاری که من می‌کنم کاری بشری نیست. زیرا چگونه ممکن است آدمیزاده‌ای سال‌های دراز به خانه و زندگی شخصی خود پشت کند و شب و روز در اندیشه رهایی هموطنان خود باشد و بدین منظور سر در پی یکایک شما بگذارد و چون پدر یا برادری مهتر با شما گفت‌وگو کند و همواره به شما اندرز دهد که در کسب فضیلت بکوشید؟

ولی من این راه را، چنانکه گفتم، برای پیروی از فرمان خدا پیش گرفته‌ام زیرا خدا به وسیله سخنگوی پرستشگاه دلفوی و خواب‌ها و راه‌های دیگری که برای اعلام فرمان خود به آدمیان دارد، مرا بر این وظیفه برگماشته است.

 

سقراط پس از صدور حکم اعدام، بعد از لعن و نفرین آتنیان دست به پیشگویی می‌زند:

ای کسانی که مرا محکوم کردید، اکنون دوست دارم سرنوشتی را که پس از این واقعه به شما روی خواهد آورد پیشگویی کنم. زیرا هر آدمی همین که به آستانه مرگ گام بگذارد از آینده باخبر می‌گردد. به خدا سوگند، پس از مرگ من، به کیفری بسیار سخت‌تر از آنچه درباره من روا داشتید دچار خواهید شد. مرا به کام مرگ فرستادید تا دیگر کسی نباشد که به حساب زندگی شما رسیدگی کند ولی کسان سر برخواهند داشت و شما را به پای محاسبه خواهند کشید که تا امروز من، بی‌آنکه شما بدانید، آن‌ها را از کار بازداشته بودم. هر چه آنان جوان‌تر باشند تحمل سرزنششان برای شما دشوارتر خواهد بود. اگر در این گمانید که با کشتن آنان می‌توانید مانع از آن شوید که کسی بتواند زندگی زشت شما را در برابر دیدگانتان قرار دهد و شما را شرمنده سازد سخت در اشتباهید. زیرا این روش نه انجام‌پذیرست و نه موافق شرافت. والاترین و انجام‌پذیرترین روش‌ها این است که انسان دهان دیگران را نبندد بلکه بکوشد که خود هر روز بهتر و خردمندتر گردد.

 

مسئله در این نیست که او به خدایان معتقد است، بلکه داشتن مولفه‌هایی است که او را از فیلسوفی که صرفاً باورمند است، جدا می‌کند. او از پیش رسالتی در این جهان دارد که آن «در پی پیران جوانان گذشتن و ثابت کردن رجحان فضیلت بر در اندیشه مال و جاه بودن» است. سروشی غیبی در تمام مواقع به او ندا می‌دهد و صواب را از خطا جدا می‌کند. او پیشگویی از آینده بیان می‌کند که واقعاً نیز محقق می‌شود.

البته باید در نظر داشت که نهایتاً رساله آپولوژی نسخه‌ای از سقراط را به ما نشان می‌دهد که از فیلتر افلاطون گذشته؛ شاید این افلاطون بوده که سعی داشته تقدسی ورای یک فیلسوف به سقراط ببخشد.

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

من سیاوش مزداپور هستم …

جدیدترین‌ها: