به جهنم. ودکا را درآوردم و جرعه‌ای نوشیدم. اغلب بهترین قسمت‌های زندگی اوقاتی بوده‌اند که هیچ کاری نکرده‌ای و نشسته‌ای و درباره زندگی فکر کرده‌ای.
منظورم این است که مثلاً می‌فهمی که همه چیز بی‌معناست، بعد به این نتیجه می‌رسی که خیلی هم نمی‌تواند بی‌معنا باشد، چون تو می‌دانی که بی‌معناست و همین آگاهیِ تو از بی‌معنا بودن تقریباً معنایی به آن می‌دهد.
می‌دانی منظورم چیست؟ بدبینی خوش‌بینانه.

عامه پسند
چارلز بوکوفسکی
صفحه 146